سر می روم
از
جامه ی سکوتِ خودم
در
من هزار خاطره جاری ست
مهتاب
می وَزَد
باران
ِ حرفهای پیانو
در
گوشه ی اتاق
پیراهنِ
سکوتِ مرا
به
بازی گرفته است!
یدالله گودرزی (شهاب)
باید زبانی اختراع کنم
که فقط
من و تو با آن حرف بزنیم
و
بقیّه ی پرندگان
و
بقیّه ی حیوانات
و
بقیّه ی درختان
نه
بقیّه ی آدمها!
یدالله گودرزی (شهاب)
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت