فرصتی برای پرنده شدن




بر ساز ِ عشق نغمه ی ناکوک می‌زنی

ای یار بی خیال! که مشکوک می زنی

 

ای نازنین که نازِ تو از حد برون شده

قلبِ تمامِ آینه ها از تو خون شده

 

گفتم تو که پدیده ای و این قَدَر گُلی

استادِ  ارتباطی  و  اهل   تعاملی

 

در خلسه ی غرور خود اما رها شدی

تنها شدی، غریب شدی، بی وفا شدی

 

وقت است تا به قولِ گذشته وفا کنی

با دوستان اهل رفاقت صفا کنی

 

از آن ترانه های کُهن یک دهان بخوان

یک چشمه از الهه ی نازِ بنان بخوان

 

سر کن غزل دوباره ز دیوانِ حافظت

قربانِ آن مغازله و چشمِ نافذت

 

گاهی که در معاشقه لبخند می زنی

بر چینیِ شکسته ی دل بند می زنی!

 

من تا همیشه با تو وفادار بوده ام

از مستیِ نگاهِ تو سرشار بوده ام

 

تو آن قصیده ای و تورا حفظ می کنم

تو نورِ دیده ای و تو را حفظ می کنم.!

 

یدالله گودرزی




چمدانی از ابر

برای سرسختیِ مردی که

رو در روی باد ایستاده است

و اراده ای از کوه

برای کفشهایش

که از رفتن کوتاه نمی آید!

رو در روی بارانها و توفانها

در نبردی نابرابر

به راه زده ام،

باد کلاهم را بر می دارد

شالم را می د

و جاده ها ، مثل کلافِ سر در گُم

به پَرو پایم می پیچند

تا عاقبت مرا

    از پا بیندازند

 

#یدالله_گودرزی(شهاب)

http://sh-goodarzi.blogsky.com/


 بیا مثلِ باران  هوایی شویم

پُر از لحظه های رهایی شویم

 

ازاین تیرگی خسته شد قلبِ ما

بیا عازمِ روشنایی شویم


وفادار باشیم با یکدگر

که تا دشمن ِ بیوفایی شویم

 

سکوت من وتو پُر از نیستی است

صدایی پراز همصدایی شویم

 

به آیینِ آیینه ها رو کنیم

برای رفیقان فدایی شویم

 

بپیچان دلت را میانِ غزل

بیا عشقِ من! مومیایی شویم

 

به درگاه باران نیایش کنیم

بیا این سحر را خُدایی شویم!

 

#یدالله_گودرزی(شهاب)

yadollah_goodarzi@yahoo.com



در شنبه ترین روزِ جهان از تو سرودم
تا جُمعه ترین ثانیه همراه تو بودم

یک هفته پر از هلهله ی نام تو گشتم
یک هفته پراز وسوسه گردید وجودم

گرچه دل تو سختتر از سختترین بود
راهی به دماوندترین کوه گشودم !

از پنجره ی اشک به قلبِ تو رسیدم
آیینه تَرَک خورد به هنگام ِ ورودم !

با آنکه قناری تر از آواز، تو بودی
من غیر ِ سکوت از لبِ لعلت نشنودم

نام از تو نبردم نکند شهر بداند
از بس که من از بُردنِ نام تو حسودم!

رودی شده ام وازَده در معرضِ توفان
از زله ی آبیِ این عشق، کبودم !

تو شعرترین شعرترین شعرِ جهانی
من شاعرِ گُنگی که فقط از تو سرودم!

 * یدالله گودرزی

یدالله گودرزی



 

ای مهربان! که جاذبه دارد صدای تو

امشب پرنده می وزد از چشمهای تو !

 

امشب حوالیِ تو مه آلود و مبهم است

امشب شکفته در دلِ باران، هوای تو

 

چون ذرّه در هوای نگاهت معلّقند

گنجشک های گمشده از کهربای تو !

 

گفتم که روبروی تو آهندلی کنم

امّا  نمی گُذارد این دلِ آهنرُبای تو

 

گرچه تمامِ آینه ها صاف و صادقند

چیزی برای عرضه ندارند جای تو

 

شبنم به روی تک تکِ گلها نشسته است

پیداست در حوالیِ من ردِّ پای تو

 

امشب،شبی به وُسعتِ یلداست، خوبِ من

مانندِ قصه هاست شبِ باصفای تو !

 

#یدالله_گودرزی (شهاب)



ای سیل ِ ناگهانیِ خودخواه
ای سیل سهمگین 
آتش زدی به خانه ی مادر
سیلی زدی به چهره ی بابا
ای سیل ِ روسیاه!

اکنون
رویای کودکانه ی ما را
با خود، کجای جهان بُردی؟
ای سیلِ نابه گاه ؟!!

یدالله گودرزی " شهاب "


#سیل_ایران

آیینه شکست و خانه ها ویران شد

نوروز به حال مردمان گریان شد

بر سُفره اگر چه هفت سین کامل بود

سیل آمد و سین هشتمِ ایران شد

#شهاب_گودرزی 





اگر چه از غم دوری من و تو دلتنگیم

ولی به محضِ رسیدن، دوباره می جنگیم !

به جای آینه بودن ، چرا عزیز دلم
میان ِ جامِ بلورین یکدگر سنگیم؟!

جهانِ تلخِ تو تنها دو رنگ دارد و بس
میان معرکه چون مُهره های شَترنگیم!


مگر سفاهتِ تیمور لنگ را داریم

که در طریق ِنفسگیر عشق می لنگیم؟!

حکایت ِمن و تو یک حدیث تکراری است
که مثل سازِ بدآهنگ، ناهماهنگیم!

یدالله گودرزی




سر می روم

از جامه ی سکوتِ خودم
در من هزار خاطره جاری ست
مهتاب می وَزَد
باران ِ حرفهای پیانو
در گوشه ی اتاق
پیراهنِ سکوتِ مرا

به بازی گرفته است!


یدالله گودرزی (شهاب)


باید زبانی اختراع کنم


که فقط من و تو با آن حرف بزنیم


و بقیّه ی پرندگان


و بقیّه ی حیوانات


و بقیّه ی درختان


نه بقیّه ی آدمها
!


یدالله گودرزی (شهاب)




تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه اینترنتی محصولات دیجیتال و قطعات گامپیوتر اخبار جذاب Mallory 16361 Frameworks سردخانه صنعتي Krista jammerweltcom درمان بیماری ها